مثل یک گره شل...

با اینکه رسمن و ظاهرن همه چیز تمام شده ته قلبم امید خاموشی هست.مثل یک گره شل؛آنقدر شل که دیگر ماهیت گره بودنش را از دست داده.فکر میکنم که پشیمان میشود،بر میگردد.همه چیز عالی میشود.میشویم آن دو یار دیوانه و شوریده  ای که همیشه رویایش را داشتم.مغزم دنبال راه های مختلف میگردد برای این مهم و... خلاقیت غریبی هم نشان میدهد!
پ.ن:کاش بیماریش زودتر خوب شود.خودش که هیچ به فکر نیست و انگار با لذت درد میکشد...:((((
نظرات 1 + ارسال نظر
سحر الف شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 11:22 http://http:/

این جزوی از وقوع حوادثیه که فکر میکردیم هر گز اتفاق نمیفته

و افتاد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد