بعد از تقریبن دو ماه دیشب رها شدم.همه چیز تمام شد.سبکم و درد خفیفی ناشی ازنوعی فقدان و از دست دادن دارم.اما همه چیز رو به راه است.حالا مطمئنم یک دوست خوب دارم .از اینکه هنوز دوستم باقی مانده راضی و شادم.همه چیز خوب است و به نظرم تنها اشکال کار کمی پس و پیش شدن زمانی بوده.اینکه زمان این برخورد زمان درستی نبوده،همین...
پرسید خوبی؟ گفتم بد نیستم.سبکم.گفت سبک چطوریست؟ گفتم خوب دردناک...
حرف کتابی را پیش کشید که با هم میخوانیم.قیافه ام او را هم گول زده.مهربان و دلسوز میخواهد حالم را عوض کند مثل 5سالگی هایم.برایم مسجل بود همین قدر دلسوز و رفیق است.اصلن همین ها بود که دچارم کرد...
چراغ ها را خاموش میکنم و بعد به خودم میگویم آفرین دختر خوب!آفرین که شجاع بودی به خاطر خودت.آفرین که اسیر قید و بند و هنجارهای بیخود جامعه نشدی.آفرین که احترام گذاشتی به خواست و تنهایی دیگری.آفرین به خاطر اینکه عاشق بودی اما عاقل هم بودی...
برای خودم توی سرم آهنگ پلی کردم و تازه به خودم اجازه دادم گریه هم بکنم ؛راحت.گریه ام از درد خلاصی بود یا شاید هم برای دختری بود که از فردا باز تنهاست.دارم سعی میکنم که با او بسازم و سعی کنم به جفتمان خوش بگذرد تا وقتی که هست؛ تا وقتی که بخواهد برود.میدانم میرود روزی و شاید آن روز برای رفتنش گریه کنم،کسی چه میداند...
پ.ن:کشتن مرغ مقلد و نهنگ عنبر تا آخر دنیا برایم خاص میمانند و یادآور او...
خیلی وقته گریه نکردم....
اشتباه نکن.بهت قول میدم گریه هرگز و هرگز کینه رو توی قلبت نمیکشه.به خودت ظالم نباش و گریه کن...