چند روز پیش خواهرم که پریشانی از نیمه گذشتن تابستان سراغش آمده بود داشت از هر کداممان میپرسید نظرمان درباره ی شهریور وقتی که محصل بودیم چه بوده و وقتی سر میرسیده چه حسی داشته ایم؟
یادم افتاد وقتی محصل بودم چه قدر از شهریور بیزار و عاصی بودم.هر نفسی که میکشیدم حالم بدتر میشد انگار.آن قدر که مهر را به شهریور ترجیح میدادم !انگاراولین روز شهریور برایم پایان تابستان بود و همه ی آزادی و یلگی و بطالت دلخواه کودکانه ام.راستش حتی حالا هم میتوانم همه ی این احساسات را با جزئیات فراوان مجسم کنم و حالم خراب شود.این ها را کموبیش برایش گفتم.بعد توی دلم گفتم ولی حالا دیگر شهریور را دوست دارم.کیفیت بیچگونگی و لطیفی در شهریور هست که نمیتوانم دوستش نداشته باشم.هوا خنک و بهشتی میشود.سیگار به جان آدم کیف میدهد و میچسبد و دانشگاه که نزدیک میشود.
حالا دیگر شهریور را خیلی دوست دارم.