آن یک هفته ی خونین لعنتی و پی ام اس مزخرف و کشنده و دو ماراتن را پشت سر میگذارم.به بهانه ی درد کشیدن هرکاری دلم میخواهد انجام میدهم؛به آدم ها میپرم،شکلاتِ بی حساب میخورم،سیگارِ بی حساب میکشم،مفنامیک و بروفن و استامینوفن هایی که از دستم قایم کرده اند را یواشکی پیدا میکنم و با بابونه ای که دم میکنم هرشب میخورم.به قصد کشت کتاب میخوانم و عین خیالم هم نیست که کجایم و الان توی مترو نشسته ام یا اتوبوس و کسی گریه کردنم برای عشق دکتر نون و زنش را میبیند یا نه.زندگی دستم را گرفته کشان کشان میبرد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد