همینطور پردردسر و شلخته و کولی وار!

خیلی سوال ها را که از من میپرسند یک جواب واحد میدهم.در واقع منظورم از جواب واحد، بیان یک معنای واحد در ظرف جملات و کلمات مختلف است به فراخور حال کسی که سوال پرسیده.فرق زیادی نمیکند که تو مثلن بپرسی این داستانت را که برایم فرستادی چرا ترتمیز توی یک فایل ورد اتچ نکردی؟یا مثلن بپرسی چرا تکلیفی که یک ماه وقت  داشته را حالا نصفه شب آخرین روز مینویسی بفرستی؟یا بپرسی چرا کمد لباست،قفسه های کتابخانه ات دارند تمام محتویاتشان را روی آدم بالا می آورند؟یا حتی بپرسی چرا برنامه های زندگیت این همه درهم و مشوشند؟

جواب من به همه یکیست.چیزی با این مضمون که این منم!دختر بی دلیل سربه هوایی که شکل زندگیش شلخته و کولی وار است.اینطوری یاد گرفته زندگی کردن را.گاهی همین مدل زندگی کردن دردسر درست میکند برایم.آدم ها را فراری میدهد حتی.اما "این" منم!
دیشب با دوستی حرف میزدم یکی از همین سوال ها پرسید.منم همان جواب همیشگی را دادم و به فراخور سوال و موقعیت اضافه کردم که ممارست هم ندارم.دیروز بعد از صحبت با او و حرف هایش فکر کردم شاید وقتش رسیده باشد که دیگر مرتب و منضبط بشوم،هدف و برنامه برای خودم درست کنم.نشستم باز فکر کردم؛بیشتر.دیدم خیلی خوب میشود اگر بشود فقط یک مشکلی هست اینکه این آدم به درد بخورِ خوب دیگر من نیستم.

روزهای تنهایی و بی حوصلگی و وقت های عصبانیت را کنار بگذارم اگر،من خودم را دوست دارم؛دقیقن همینطور پردردسر و شلخته و کولی وار!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد