1

گمانم اگر کمی دور بایستید و دیده ی بصیر هم داشته باشیدبفهمید بزرگترین طرحی که در دوران کوتاه بزرگسالی م  برای زندگی م داشته ام اعلام استقلال و برائت از آن هاست.اعلام برائت از  خودشان،تفکرات بعضن کهنه یا متحجرانه شان .از وقتی پروژه دراز مدت شناخت خودِ بزرگسالم شروع شد دلم خواست از آن ها جدا باشم.شبیه شان نباشم.دلم خواست مستقل از آن ها چیزی بسازم که وجود مرا منعکس کند.عصیان کردم،یاغی شدم،گاهی ناخواسته دل شان را شکاندم اما ا لازم بود.من دنبال خودم میگشتم و برای پیدا کردن خودم نمیتوانستم جوجه گنجشک دانه چین لانه شان باقی بمانم.گرمای بال و پرشان روی سرم اگرچه دل انگیز بود اغنایم نمیکرد.من لانه سرد و کوچک خودم را میخواستم.که خودم ذره ذره با شاخ و برگ به منقار گرفته ساخته باشمش.دلم پرواز میخواست و یک جوجه گنجشک عاصی _مثل خودم_ که همراه و عاشقم باشد.هنوز هم ساکن لانه آنهایم؛گنجشک نوبالغ دانه چین اما اوضاع بهتر است.من دارم با چنگ و دندان  چیزی میسازم که وجودم را اثبات میکند.

2

همیشه فکر کرده ام اگر روزی برای زندگی م شریکی رسمی و ابدی انتخاب کنم با هم یک نظر خواهیم بود و برای پاره جانمان بهترین پدر و مادر کائنات خواهیم شدبدون کمترین شباهت به آن ها یا اعتقاد عقاید پوسیده و تعهد به هنجارهای دست و پاگیر لعنتی جامعه،بدون کمترین شباهت به پدران و مادرانمان.دلم میخواهد فرزندمان از ما نترسد.ما ملجا و پناهش باشم.صمیمی ترین رفیقش یا حتی اگر نه صمیمی ترین رفیق، شریک احساساتش.عمر چندانی نکرده ام اما همین تجربه کوتاه به من فهمانده تنها به دوش کشیدن بار هر چیزی چه قدر دردناک و تلخ است.یاد روزهایی که شادی م را نمیتوانستم با کسی شریک شوم شاید بیشتر از روزهایی که شریک درد نداشتم قلبم را میفشارد.

3

این روزها اتفاقات عجیبی می افتد.درست میانه ی شعارهای فمنیستی و ضد کلیشه های جنسیتی،وقتی برای آزادی های فردی  خودم و دیگران فریاد میزنم،وقتی دارم کاری جسورانه خلاف عرف و هنجار میکنم به خودم می آیم که ته دلم میلرزد و خشن و مستبد میشوم.میبینم با همه تلاش هایم،با  اینکه مستقلم و شباهتی به آن ها  ندارم چه قدر شبیه شانم.میبینم گریز اگرچه ممکن اما تنها تا محدوده ای و یک آن ترس برم میدارد که نکند اگر فراتر از محدوده بگریزم دیگر چیزی از ریشه های هویتم باقی نماند؟گمانم وارد مرحله تازه ای از واقع بینی و بلوغ شده ام!


نظرات 1 + ارسال نظر
severin جمعه 14 خرداد 1395 ساعت 21:19

نثرت رو به شدت دوست دارم. عالی عالی.

ممنونم!:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد